داستان سکسی ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش

94398

ماجرای زندگی منو زنم الناز و سعید و زنش(قسمت نهم)

از قسمتی که ما دراز کشیده بودیم تا لب اب هفت هشت متری بیستر فاصله نبود .زنامون بلند شدن و زودتر رفتن به سمت اب دویدن و رفتن سمت اب در حین دویدن من و سعید از پشت داشتیم بهشون نگاه میکردیم مثل اینکه خجالت میکشیدن که بقیه اونا رو لخت لخت ببینن واسه همین سریع خودشون رو رسوندن به اب در حین دویدن از پشت کون فریبا رو دیدم که بالا و پایین میرفت از کون الناز بزرگتر بود منم دور و برم رو نگاه کردم دیدم به جز اون زوجی که بالا سر ما دراز کشیده بودن تو فاصله نزدیک ما کسی نبود فاصله داشتن من و سعید هم با خیال راحت و با همون کیر های راست شدمون رفتیم سمت اب رفتیم کنار زنامون . اب تا کمرمون بود تا رسیدیم به اونا شروع کردن به اب پاشیدن روی ما من و سعید هم یکم روی اونا اب پاشیدیم و دویدیم سمتشون تا بگیرمشون اونا هم میخواستن که فرار کنن من الناز رو گفتم و پشت الناز رو چسبوندم به شکمم کیرم که راست راست شده بود قشنگ رفت لای پای الناز و چون از کمر به پایین تو اب بودیم دیده نمیشد الناز که کیر منو لای پاش حس کرد یه وووییی کرد که توجه سعید و فریبا به ما جلب شد و مثل اینکه فهمیدن قضیه چیه من سینه های الناز رو از پشت تو دستام گرفتم و داشتم به سینه های فریبا که تو فاصله کمتر از یه متری ما بود و تا حالا اینقدر از نزدیک سینه های لخت فریبا رو ندیده بودم با دیدن این صحنه ها سینه های الناز رو محکم تر میمالوندم مه صدای الناز در اومد و یه آااهه بلند کشید که سعید گفتش ارووم تر بابا
فریبا: تو چکار داری دوست دارن اینکارو
سعید:باشه بابا نزن
من هم به فریبا نگاه میکردم که دیدم دستش رو برده زیر اب و داره با کیر سعید بازی میکنه که سعید گفتش نکن فریبا زشته اینجا فریبا هم دستش رو برداشت از روی کیر سعید من هم الناز رو ول کردم و الناز به سمت من چرخید و منو بغل کرد و در گوشم گفت که ممنونم که اینقدر تو خوبی و گذاشتی اینجا مزه ازادی رو بچشم بعدش هم داشت لب های منو میبوسید که یهو فریبا گفت شما خسته نشدین از عشق بازیتون .سعید هم به تلافی اون حرف فریبا به فریبا گفت تو چکار داری شاید دوست دارن این کارو مزاحمشون نشو
بعدش هم همگی با هم خندیدیم و یکم رفتیم جلوتر که اب تا روی سینه هامون اومد و تمام بدنمون خیس شد بعدش هم من گفتم بچه ها برگردیم سرجامون؟
الناز :شما برین ما هم میایم
من و سعید رفتیم روی زیر انداز نشستیم و زنامون رو نگاه میکردیم الناز و فریبا هم اومدن سمت ساحل تا جایی که اب زیر زانوشون بود و داشتن با هم حرف میزدن و میخندیدن از ته دل من فریبا رو که نگاه میکردم و اون سینه هاشو کیرم راست تر میشد با الناز که حرف میزد و میخندید من وقتی خند هاشو میدیدم انگار یه حسی دیگه بهش داشتم و انگار خیلی دوستش دارم من و سعید فقط داشتیم به زنامون نکاه میکردیم که من که دیگه روم با سعید باز شده بود و دیگه از هم خجالت نمیکشید و خیلی احساس راحتی میکردیم بین همدیگه گفتم:سعید قبول داری دو تا از بهترین زن های دنیا نسیب ما دو تا شده
سعید:از چه نظر بهترین
من: خوب از همه نظر هم اخلاق هم رفتارشون و بقیه چیزها
سعید :بقیه چیزها یعنی چی منظورت اندامشون هم هست دیگه اره
من :خوب اره دیگه این که مشخصه
سعید :اره خیلی سکسین
من :سعید به نظرت کدوم یکیشون سکسی تره
سعید:چی بگم خوب هردوتاشون خوبن
من: نه دیگه یه فرق هایی بینشون هست
سعید :چه فرق هایی
من یکم صب کردم و فک کردم با خودم که این حرفو بزنم یا نه که دلو زدم به دریا گفتم با سعید دیگه راحتیم ناراحت نمیشه بعدش گفتم:خوب یه چیز میگم ناراحت نشی ولی به نظرم باسن فریبا بزرگتر از باسن النازه
سعید هم اصن ناراحت نشد و برعکس من خیلی راحت تر حرفشو گفت :اره کون فریبا بزر گتر از کون النازه چون بیشتر از کون کردمش ولی در عوض سینه های زن تو بزرگتر از زن منه
من :اره چون من خیلی سینه هاشو میخورم و میمالم واسش سینه رو هم هر چی بیشتر بمالی به مرور بزرگتر میشه
سعید :اره
.خلاصه زنامون هم حرف هاشون تموم شد و اومدن سمت ما وقتی به ما نزدیک شدن چشمم به رون ها و لای پای فریبا که افتاد و اون چاک کوسش که معلوم بود تازه شیو کرده بود چون خیس که شده بود برق میزد زنامون هم اومدن کنارمون نشستن و بدنمون که خشک شد تصمیم گرفتیم برگردیم هتل. زنامون شورت و سوتین هاشون رو تنشون کردن و لباسشون رو هم پوشیدن و ما هم شلوارک و رکابی مون رو پوشیدیم و رفتیم هتل قبلش رفتیم یه مقدار وسیله و خوراکی از بازار گرفتیم و رفتیم هتل. وارد اتاق که شدیم زنامون سریع خودشون رو رسوندن به حمام و با همدیگه رفتن داخل من و سعید هم به هم نگاه کردیم و خندیدیم و من گفتم چقدر خوشحالن اینا.. سعید:اره
من: خیلی دوست دارم الناز رو اینجوری شاد و خوشحال ببینم از وقتی شما خونتون رو اوردین پیش ما و یه سره با هم هستیم الناز شادتر از قبل هستش .
سعید:اها اره فریبا هم قبلا تنها بود الان دیگه یه دوست خوب مثل الناز که پیدا کرده از تنهایی دراومده و همیشه شاده . الان هم که اومدیم اینجا و اینقدر ازاد و راحتن خوشحال تر هم هستش
مشغول صحبت بودیم که صدای جیغ و داد و خندیدن زنامون از داخل حمام اومد
من به سعید گفتم:اوه اوه معلوم نیست دارن چکارا میکنن اونجا
سعید:بزار خوش باشن .بزار هر کار دلشون میخواد بکنن
من زنگ زدم و نهار رو سفارش دادم که بیارن بالا تا اون موقع هم زنامون از داخل حمام اومدن بیرون و با شورت و سوتین اومدن پیش ما و من و سعید به اونا خسته نباشید گفتیم و سعید گفت چه خبر بود با همدیگه دعوا میکردین چکار میکردی؟
فریبا : چکار دارین شما ها داشتیم با هم بازی میکردی
که الناز اینو شنید یه خنده از ته دل کرد و گفتش اره راست میگه بازی میکردیم
من :چه بازی؟
الناز :نه دیگه وارد جزییات نشین
همگی با هم خندیدیم و نهار رو خوردیم و بعدش رفتیم یه دوری تو شهر زدیم و یه چندجا از جاهای دیدنی شهر رو دیدیم و برگشتیم هتل ….