ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش (قسمت چهارده)
یه مقدار دیگه بین جنگل راه رفتیم تا رسیدیم به یه دریاچه خیلی زیبا که اطرافش رو کامل درخت ها گرفته بود و یه قسمتی یه مقدار فضا باز بود و سنگ ریزه و چمن بود . خیلی رطوبت هم زیاد بود به طوری که تمام بدنمون از رطوبت خیس خیس بود . الناز و فریبا که سوتین نبسته بودن تاپشون چسبیده بود به سینه هاشون . همونجا چادر ها رو برپا کردیم چادر ها رو قبل حرکت به ما داده بودن هر زوج یه چادر دادن ولی چادر بزرگ بودسه نفر خیلی راحت میتونستن بخوابن چهار نفر هم یه مقدار نزدیک به هم میتونستن بخوابن من و سعید هم چادرهای خودمون رو رو به دریاچه برپا کردیم دیگه هوا داشت تاریک میشد . مسیول گروه گفت که دیگه هوا تاریکه تو جنگل نرین ممکنه گم بشین دیگه همه چون خسته بودن رفتن داخل چادر هاشون و شامشون رو بخورن و استراحت بکنن ما هم کوله ها رو گذاشتیم تو یه چادر تا اگه بارون اومد خیس نشن . خودمون هم همگی رفتیم تو یه چادر دیگه الناز و فریبا داخل چادر که شدن تاپ و دامنشون رو در اوردن و لخت لخت نشستن کنارمون و مشغول حرف زدن شدیم .یه چراغ سقفی هم واسه چادر وصل کرده بودیم و دو تا چراغ قوه هم داشتیم شام رو هم با هم خوردیم بعدش میخواستیم بخوابیم هوا اینقدر گرم بود که دیگه در چادر رو نبستیم فقط توری چادر رو بستیم که حشره داخل نیاد هوا مهتابی بود و یه نور کمی داخل چادر افتاده بود زنامون وسط خوابیدن و من و سعید هم کنار چادر . زنامون که کلا لخت بودن پاهامون هم به سمت در چادر بود و اگه کسی از بیرون دقت میکرد داخل چادر راحت میتونست مارو ببینه که داخل چادر کنار هم لخت خوابیدیم .چون چادر یه مقدار واسه چهار نفر تنک بود الناز و فریبا کامل به هم چسبیده بودن الناز به پشت خوابید منم به پهلو کنارش خوابیدم و با سینه هاش شروع کردم به بازی کردن سینه سمت راستشو که میمالوندم چون نزدیک فریبا بود دستم به بدن و سینه های فریبا کشیده میشد چه حالی میکردم عمدا دستم رو بیشتر اون سمت میبردم تا بیشتر دستم به سینه های فریبا بخوره دستم رو بردم روی کوس الناز و با کوسش بازی میکردم که دیدم فریبا به پهلو به سمت الناز دراز کشید که سعید از پشت با کوسش بازی کنه خودش هم یه پاشو که بالا بود از روی شکم و کوس الناز رد کرد اورد سمت شکم من و روی کیرم گذاشت الناز هم دستش رو برده بود سمت کوس فریبا و با کوس فریبا بازی میکرد سعید هم داشت از پشت با کوس فریبا بازی میکرد و فک کنم کم کم شروع کرده بود به کردن فریبا که دست الناز همچنان روی کوس فریبا بود و فک کنم دستش با کیر سعید برخورد میکرد . الناز رو به پهلو خوابوندم به سمت فریبا و منم شروع کردم به کردن کوس الناز از پشت الناز هم یه پاشو از بالا برده بود روی کمر فریبا و سعید گذاشته بود تا کوسش خوب باز بشه واسه من . صدای زنامون بلند شده بود و خیلی اهسته اه اه میکردن من که قبل از اینکه ابم بیاد دست کشیدم چون انرژی واسه فردا واسم نمیموند به الناز هم گفتم عزیزم صب کن فردا شب میریم هتل حسابی حال میکنیم فعلا انرژی رو نگه داریم واسه فردا که زود خسته نشیم
الناز جون من هم قبول کرد و همدیگه رو بوسیدیم از اونطرف سعید هم حرف منو تایید کرد و به فریبا گفت ما هم فعلا متوقف کنیم فردا سب جبران میکنم واست فریبا هم قبول کرد و همون حالت لخت و تو بغل همدیگه خوابمون برد. صبح با صدای بقیه افراد تور که بیرون چادر ها داشتن حرف میزدن بیدار شدم دیدم که بقیه دارن بیرون چادر و نزدیک چادر ما صحبت میکنن و دو تا از مردها قشنگ روبروی در چادر ما ایستاده بودن که قشنگ دومیتونستن داخل جادر رو ببینن چون فقط توری چادر رو زده بودیم و داخل خپب دیده می شد . نمیدونم دیگه چقدر قبل از اینکه من بیدار بشم داشتن داخل چادر ما و لای پای الناز و فریبا رو دید میزدن ولی احساس بدی نداشتم از اینکه یکی دید بزنه مارو تو اون وضعیت خلاصه از جام بلند شدم و شلوارک رو پوشیدم و رکابی رو تنم کردم رفتم بیرون و بعد از ده دقیقه هم سعید اومد بیرون و منم تا اون موقع صبحانه ها رو از کوله ها اوردم و زنامون هم بیدار شده بودن و الناز منو صدا زد که واسش شورت و کورستش یا همون بیکینی هاشو از داخل کولش واسش بیارم منم رفتم واسش پیدا کردم و اوردم و اونم پوشید و اومد بیرون و فریبا هم مثل الناز با شورت و سوتین اومد بیرون و رفتن لب دریاچه دست و صورتشون رو شستن و اومدن داخل چادر و صبحانه رو خوردیم بعدش رفتیم لب دریاچه و با همدیگه رفتیم داخل اب دریاچه و حسابی اب بازی کردیم و خیس خیس شدیم
و اومدیم روی سنگ ریزه های لب ساحل دریاچه دراز کشیدیم . دریاچه کفش سنگ ریزه بود و لب دریاچه کامل چمن بود و با یه فاصله کم جنگل شروع میشد . زوج های دیگه هم یه عده رفته بودن داخل جنگل و یه عده مثل ما کنار دریاچه بودن و زناشون هم با شورت و سوتین بودن ولی هیچ کدوم از اون زن ها به خوشگلی الناز و فریبا نبودن اندامشون هم به اندام این دوتا هلو ما نمیرسیدن .الناز و فریبا رفتن داخل دریاچه و اونجا دیدم که سوتین هاشونو باز کردن و میخندیدن . من و سعید هم این کنار با همدیگه حرف میزدیم به سعید گفتم :سعید میبینی معلومه که حسابی حشرین چون دیشب ارضا نکردیمشون سعید هم تایید کرد حرفمو بعدش زنامون همون حالت با سینه های لخت اومدن سمتمون و با همدیگه رفتیم سمت جنگل از کنار بقیه اعضای گروه که با زناشون دراز کشیده بودن و افتاب میگرفتن رد میشدیم مرداشون یه سره چشمشون به سینه های لخت زنامون بودن مخصوصا زن من الناز که سینه هاش از فریبا هم بزرگتر بود . خلاصه رفتیم داخل جنگل و یه مقدار چرخیدیم و عکس های خوشگلی هم گرفتیم تو حالت های مختلف و بعدش اومدیم نهار رو خوردیم و همه با ون برگشتیم به سمت شهر و دیگه غروب شده بود شام رو هم داخل رستوران هتل خوردیم و رفتیم داخل سوییتمون …..