داستان سکسی ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش

113868

داستان سکسی ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش (قسمت دوم)

ما تو یه اپارتمان شخصی ساز ۴ واحده زندگی میکنیم هر طبقه دو واحد واحد روبه روی ما چند روزی بود که خالی شده بود طبقه پایین هم یه واحدش پر بود که اونا هم یه زوج جوان بودن ولی بیشتر سال رو تو شهرستان میگذروندن.همکارم سعید که اونم مثل من اون موقع ۲۹ سالش بود چند وقتی بود دنبال یه خونه میگشت که اجاره کنه منم که دیدم خونه روبرو ما خالی هستش چه بهتر که یه اشنا بیاد تو این خونه, سعید و زنش فریبا از دوست های قدیمی من و زنم الناز هستن از دوران دانشگاه میشناسیمشون تو این مدت بعد از دانشگاه هم رابطمون رو قطع نکردیم و هر دو سه هفته یه بار خونه همدیگه میرفتیم و دور هم خوش میگذروندیم و پیش همدیگه احساس راحتی میکردیم, الناز هم از این موضوع خیلی خوشحال شد که بالاخره با اومدن یه دوست به این خوساختمون میتونه صبح ها که تو خونه بیکاره از تنهایی در بیاد.الناز و فریبا خیلی با هم صمیمی بودن و مثل خواهر واسه همدیگه بودن.
خلاصه سعید خونه رو اجاره کرد و بعد از دو روز اومدن تو خونه جدید یه هفته اول ما یه سره خونه اونا بودیم و به اونا تو چیدن وسایل خونشون کمک میکردیم,قبلا که خونه سعیدشون میرفتیم زنامون با یه دامن و بلوز استین کوتاه و یه شال که بود و نبودش فرقی نمیکرد تو جمعمون بودن .تواین یه هفته که داشتیم وسایلشون رو میچیدیم من و سعید که از شرکت برمیگشتیم بعد از اینکه نهار رو دور هم خونه سعیدشون میخوردیم یه استراحت کوتاه میکردیم و شروع میکردیم به جابجا کردن وسایل,الناز و فریبا هم که نسبت به قبل احساس راحتی بیشتری میکردن دیگه شال که سرشون نمیکردن,یه تاپ که یه مقدار آستینش روی بازوهاشون رو گرفته بود می پوشیدن و گردنشون خوب نمایان بود ولی این حالت دیگه واسم عادی شده بود,فریبا دامنی پوشیده بود که نصف ساقش لخت بود و مثل شیشه میدرخشید منم بیشتر از قبل که تو جمع خودمون بودیم بهش نگاه میکردم ساق های تو پری داشت انگشت های پاش هم گوشتی و نا خن های براق و خوشگلی داشت که من با دیدنشون خیلی حال میکردن .سینه ها و باسنش رو هم که از روی لباس میدیدم بزرگتر از الناز دیده میشد, خلاصه هر شب کار من شده بود دید زدن فریبا,البته بعضی موقع ها سعید رو هم زیر چشمی میدیم که داره به الناز نگاه میکنه و دید میزنتش ولی واسم مهم نبود چون خیلی به هم اعتماد داشتیم و با هم احساس راحتی میکردیم ,بعد یه هفته وسایل چیده شد کاملا و زندگی به روال عادی برگشت.ولی باز هم هر شب خونه همدیگه بودیم و تا اخر شب با هم بازی میکردیم و فیلم نکاه میکردیم و حرف میزدیم دیکه خیلی راحت تر از قبل با هم رفتار میکردیم و حرف میزدیم که کم کم دیگه با زنای همدیگه دست میدادیم و بعضی موقع ها هم چشم های زنای همدیگه رو از پشت میبستیم و شوخی میکردیم با هم.الناز و فریبا هم نسبت به روز های اول احساس راحتی بیشتری میکردن دو هفته از اومدنشون به این خونه گذشته بود یه شب که پیش هم بودیم تو خونه سعیدشون من زودتر رفتم در خونه سعیدشون رو زدم و فریبا اومد در رو باز کرد دیدم یه تاپ استین حلقه پوشیده که گردنش کاملا بیرونه و تا بالای خط سینش لخته یه دامن کوتاه هم پاش کرده که تا روی زانوهاش میومد .فریبا:سلام خوبی سامان جون خوش اومدی,الناز کجاست نمیاد
من:چرا الان میاد
به هم دست دادیم و من رفتم تو حالشون پیش سعید فریبا هم رفت تو خونمون دنبال الناز .دیگه تو اون اپارتمان ما دو تا خانواده تنها بودیم . واحد پایینمون که بیشتر اوقات سال خونه نبودن. فقط ما تو این اپارتمان بودیم زن ها مون هم راحت تر بودن دیگه همینطوری با لباس خونه تو راه پله ها و حیاط میچرخیدن.کنار سعید نشسته بودم و حرف میزدم که دیدم فریبا و الناز بعد ده دقیقه اومدن چشمم به الناز افتاد یه تاپ استین خلقه تنگ پوشیده بود و خیلی هم نازک که قشنگ بند کرستش زده بود بیرون از یقه بازش خط سینه هاشم قشنگ دیده میشد یه دامن کوتاه تر از فریبا که بالای زانوش بود پوشیده بود.یه لحظه جا خوردم ولی با خودم گفتم که بیخیال بابا ما و سعیدشون مه این حرف ها رو نداریم سعید هم مثل موبرادر من بهش اعتماد دارم همونطور که من زنشو دید میزنم اونم زن منو دید میزنه ,خلاصه دیگه تصمیم گرفتم که به الناز گیر ندم و ازاد بزارم هر جور لباس راحته تو جمعمون لباس بپوشه .فریبا و الناز جلوی ما نشسته بودن و با هم حرف میزدیم و خاطرات گذشته رو تعریف میکردیم و میخندیدیم.یه لحظه چشمم رفت رو پاهای فریبا دیدم دامنش یه ذره رفته عقب تر و قشنگ میتونستم شورتش رو از لای پاش ببینم ولی واسه اینکه ضایع نشه زیاد نگاه نمیکردم , فریبا هم انگار نه انگار که جلوی من نشسته انچنان غرق صحبت بود که حواسش به دامنش و لای پاش نبود.بعضی موقع ها هم که دستاشو میداد بالا زیر بغلش رو میدیم که سفید بود و برق میزد معلوم بود تازه شیو کرده .الناز هم مثل فریبا دامنش رفته بود عقب تر و نصف بیشتر رونش اومده بود بیرون شورت اون رو هم میتونستم ببینم و حدس میزدم که سعید هم داره نگاه میکنه ولی من خودمو به بیخیالی زدم انگار که از این حالت الناز جلوی سعید خوشم اومده بود فک میکنم به خاطر این راحتی و اعتماد بینمون بود که این قدر زنا احساس راحتی میکردن .فریبا:بچه ها نظرتون چیه هر شب شام رو با هم بخوریم و یه سره پیش هم باشم هر شب خونه یکیمون
الناز : اره عالیه حتی نهار . هر روز با هم یه نهار درست میکنیم و یه شام . یه سره هم پیش همیم
من  سعید هم گفتیم اره فکر بدی نیست شما که صبح ها پیش همین یه نهار درست کنین و شام رو هم با هم کنار هم باشیم . اینطوری بیشتر خوش میگذره.خلاصه شام رو زنا با هم درست کردن و خوردیم و واسه خواب رفتیم خونمون.