ماجرای زندگی من و زنم الناز و سعید و زنش (قسمت ششم) سفر خارج
دو ماه از سفر شمالمون گذشت تو این دو ماه من و سعید تمام تلاشمون رو کردیم که بتونیم یه سفر خارج بریم دنبال پاسپورت رفتیم و…موفق شدیم که برنامه رفتن به امریکا رو بچینیم واسه یک ماه بریم اونطرف اب خوش بگذرونیم .چون خودمون از سهام دارهای شرکت بودیم راحت تونستیم که واسه یه ماه مرخصی بگیریم و بریم سفر.با زنامون هم صحبت کردیم و تصمیم بر این شد که بریم میامی.خلاصه تو این مدت وسایلامون رو جمع کردیم و همه کارهارو انجام دادیم و بلیط هم واسه ترکیه گرفتیم و از ترکیه به مقصد میامی روز حرکت رسید و رفتیم فرودگاه و به سمت استانبول حرکت کردیم و بلافاصله تو همون فرودگاه دو ساعت بعدش هواپیما میامی رو سوار شدیم و پرواز کردیم به سمت میامی الناز فریبا تو همون فرودگاه ترکیه شالهاشون رو از سرشون برداشتن و یه تاپ استین کوتاه و یه ساپرت تنگ که قشنگ شورتشون دیده میشد . من هم به الناز چیزی نگفتم و گفتم حالا اومدیم یه چند روزی خوش باشیم و ازاد باشیم ولش کن .خلاصه سوار هواپیما میامی شدیم و به سمت امریکا پرواز کردیم ….رسیدیم فرودگاه میامی از اونجا تاکسی گرفتیم و به سمت سوییتی که قبلا از طریق اینترنت رزرو کرده بودیم و نزدیک ساحل میامی بود رفتیم داخل تاکسی الناز ببیرون رو که نگاه میکرد به من گفت:سامان میبینی چقدر زناشون راحت میچرخن تو خیابونا ای کاش ما هم میتونستیم اینقدر راحت باشیم .من هم که دیدم الناز اره یه جورایی از من اجازه میگیره که راحت لباس بپوشه بهش گفتم:خوب شما هم میتونین مثل اینا راحت باشین اومدیم اینجا که یه مدت ازاد باشیم و خوش بگذرونیم
فریبا هم که کنار ما نشسته بود شنید حرفامونو به سعید گفت :سعید تو نظرت چیه .سعید :اره عزیزم چرا راحت نباشین اصن هر جور دوست دارین لباس بپوشین و بچرخین اومدیم خوش بگذرونیم
زنامون حسابی خوشحال شدن و وقتی از تاکسی پیاده شدیم و رفتیم داخل سوییت پریدن بغلمون و حسابی شروع کردن به بوس کردنمون..خلاصه وسایل رو از توی ساکامون در اوردیم و چیدیم تو کشو ها و کمد ها بعدش هم رفتیم رستوران همونجا و یه شام مفصل خوردیم و برگشتیم سوییتمون .دو تا اتاق داشت و تو هر کدوم هم یه تخت دو نفره .یه حمام خیلی بزرگ داشت که یه وان دونفره داخلش بود و دستشویی هم که حسابی تمیز و شیک بود یه حال و اشپزخونه کوچیک هم داشت.رفتیم تو اتاقامون و از بس که خسته بودیم زود خوابمون برد…
صبح روز بعد تا ظهر خوابیدیم و وقتی بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم دیدم یه شورت و سوتین قرمز رنگ داخل رختکن حمام اویزونه فهمیدم مال فریباست چون الناز دیشب نرفته بود دوش بگیره فقط فریبا دیشب یه دوش گرفت و با حوله دورش رفت تو اتاقشون .شورت و سوتین ها شسته نشده بودن مثل اینکه یادش رفته بشوره یا خسته بوده.اونا رو برداشتم و شورتش رو بو کشیدم دقیقا همون بویی رو میداد که همیشه موقع خوردن اب کوس الناز حس میکردم. برداشتم خوب بوشون کردم و مالیدم به کیرم و به یاد کوس فریبا که داهل این شورته کیرم حسابی راست شد یکم دیگه بو کردم و گذاشتم سرجاشون و دوشم رو گرفتم و اومدم بیرون..
رفتم تو اشپزخونه که قهوه درست کنم دیدم فریبا داره قهوه درست میکنه با لباس خوابش اومده بود تو اشپزخونه لباس خوابش نازک بود و تاپایین باسنش اوبود و از بالا هم دو تا بند داشت دور گردنش که سینهاش از بغل و خط سیته هاش کامل معلوم بود و مشخص بود که سوتین نپوشیده بود چون نوک سینه هاش مشخص بود وقتی دیدمش صبح بخیر گفتم و اونم منو دید و گفت صبح بخیر سامان جون خوب خوابیدی بشین الان برات قهوه میارم.
اصن واسش مهم نبود که دارم تو اون لباس میبینمش
منم گفتم ممنون . نشستم رو کاناپه
فریبا هم رفت تو اتاق پیش الناز تا بیدارش کنه سعید هم دیدم بیدار شد و رفت دستشویی و بعدش اومد تو اشپز خونه قهوه رو ریخت و نشست با هم بخوریم.الناز هم همراه فریبا از اتاق اومدن بیرون که دیدم الناز هم با همون لباس خوابش اومده که مثل فریبا پاها و سینه هاش رو از زیر میشد دید. یه چشمم به سعید بود که قشنگ داشت زن منو دید میزد منم فریبا رو نگاه میکردم ..اونا هم اومدن کنارمون نشستیم و صبحانه رو هم با هم خوردیم و تصمیم گرفتیم بریم بیرون خرید.زنامون میخواستن چند تیکه لباس بخرن..الناز یه دامن کوتاه تا وسط روناش و یه تاپ استین حلقه که خط سینه هاش مشخص بود پوشید و یا یه دمپایی پاشنه دار که دو تا بند داشت و پاهاش کامل لخت بود رفتیم بیرون فریبا هم مثل الناز بود ولی تاپش یکم کوتاه بود و یکم از کمرش زیر نافش لخت بود ..رفتیم سمت فروشگاهی که نزدیک ساحل بود تو فروشگاه همه چیز داشت یه جور هایپر مارکت خیلی بزرگ که حتی لباس و کفش و خیلی چیزا داشت رفتیم تو فروشگاه همه با هم رفتیم قسمت لباسا الناز و فریبا میخواستن چند تا شورت و سوتین واسه ساحل بگیرن .شورت و سوتین ها رو اوویزون کرده بودن که اونا هم هر کدوم دو مدل انتخاب کردن و رفتن پشت پرده تا پرو کنن و بعد از پنج دقیقه من و سعید وصدا زدن که بیایم ببینیم خوبه یا نه .منو سعید هم بهم نگاه کردیم و خندیدم و رفتیم پرده رو زدیم کنار و دیدم دو تا هلو با شورت و سوتین قرمز رنگ جلومون ایستاد شورتاشون اینقدر کوچیک بود که قشنگ رفته بود لای پاشون و سوتین هاشون هم با دوتا بند از کنارا به هم گره خورده بود و تنگ بودن به این شورت و کورست ها میگفتن بیکینی .. من و سعید فقط داشتیم اندام زن های همدیکه رو نکاه میکردیم و هیچی نمیگفتیم
الناز:بسه دیگه چقدر نگاه میکنین سیر نشدین . نظر بدین خوبه.؟
من: اره عالیه خیلی هم بهتون میاد
سعید :اره خوبه
و دوباره مشغول نکاه کردنشون شدیم که فر یباگفت :بسه دیگه برین بیرون میخوایم در بیاریمشون
ما هم اومدیم بیرون و رفتیم یه چند تا وسیله و خوردنی گرفتیم و زنامون هم یه چند تیکه لباس دیگه هم برداشتن و از فروشگاه رفتیم سمت خونه ..زنا رفتن تو اتاقا لباساشونو عوض کردن و ایندفعه دیگه لباس یه سره پوشیده بودن که به زور تا پایین باسنشون رو می پوشوند و از بالا هم نصف سینه هاشون بیرون بود فقط نوک سین هاشون دیده نمیشد . بند سوتینشون هم قرمز بود معلوم بود بیکینی هارو از زیر پوشیدن که بریم لب دریا .. رفتیم نزدیک ترین ساحل به خونمون اونجا همه زن ها و مردها دراز کشیده بودن و داشتن افتاب میگرفتن زنا همه با بیکینی بودن من که با دیدن این همه هلو که لخت دراز کشیده بودن کیرم داشت راست میشد ولی واسه اینکه یه وقت خیلی بلند نشه هی نگاهمو برمیداشتم و به الناز نگاه میکردم ..رفتیم یه جایی بین بقیه که دراز کشیده بودن زیر انداز رو انداختیم و هر چهار تایی روش دراز کشیدیم . الناز و فریبا که همون اول لباسشون رو دراوردن و با بیکینی های تنگشون دراز کشیدن .الناز روغنی که واسه لب ساحل خریده بود رو داد به من که روی پاها و شکمش بمالم ..منم نشستم و مششغول مالیدن روغن شدم که دیدم فریبا به پشت دراز کشیده و سعید هم داره پشت پاها و باسن و کمر فریبا رو با روغن میماله من همش داشتم بدن لخت و سفید فریبا رو نگاه میکردم که سعید داشت میمالیدش شورتش قشنگ رفته بود لای چاک کونش و کونش کامل مشخص بود سعید هم داشت شکم و سینه های الناز رو نگاه میکرد الناز هم چشماشو میبست و باز میکرد و یه چشمش به سعید بود که داشت نگاهش میکرد و معلوم بود داره حال میکنه یه نفر داره اندامشو میبینه . فریبا هم که به شکم خوابیده بود صورتشو به پهلو سمت من و الناز چرخونده بود و داشت تو چشم های من نگاه میکرد . وقتی سعید روغن رو روی کون فریبا می مالوند کونش بالا و پایین مثل ژله تکون میخورد منم کیرم راست راست شده بود ولی جرات نمیکردم از جام تکون بخورم چوون حسابی ضایع بود .. الناز و فریبا برگشتن و روغن رو سمت دیگه بدنشون مالوندیم و همینطوری به بدنشون نکاه میکردیم و اونا هم معلوم بود خیلی حال میکردن از این نکاه های ما ولی من و سعید فقط نکاه میکردیم و من که خیلی داشتم حال میکردم مشخصه سعید هم همین حالت رو داشته .